شعری از خودم4
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ب.ظ
مـا از بـهـار دلـزده و رو گـرفــتــه ایـم
با برف های روی زمین خو گـرفته ایم
آرامش است چاره ی ما بـاد در گـذر
ماکشتی شکسته ی پهلوگرفته ایم
خورشید بر حوالی اقـلـیـم مـا مـتـاب
ماانس باهمین گل شب بوگرفته ایم
ماسالخورده ایم که دست ازمقاومت
بـرداشـتـیم و بر سر زانو گـرفـتـه ایـم
آقـا بـه شرط حـفـظ مـوازین قیام کن!
ما هرکه رفت سمت هیاهوگرفته ایم
- ۹۳/۰۵/۰۶