بـه دنــبـال جـویـی احـساس می گردم نـگـاهت را
کـجـا گـم کـرده ای احـسـاس چـشمان سیاهت را
چـه مـشتاقانه افتادم به دام تو ولی افسوس
کـه صـیـادم نـدیـدی صـیـد در بـنــد نـگـاهت را
شکستم بارها دردست های سرد و سنگینت
چــشـیـدم بـارهـا زهــر زبــان خـیـر خـواهت را
خـداحـافـظ ولـی مـن دیـر فـهمـیدم که تنهایم
کـجـا از مـن جـدا کـردی رفــیـق راه , راهت را
خداحافظ به سبـک سال ها دوری ز چشمانت
ولـی لـطـفـا نـگـیـر از مـن نـگـاه گـاه گـاهت را
- ۲ نظر
- ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۸