افسر

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

گذشت و می گذرد فرصتی اگر مانده

بگو که می شنوم صحبتی اگر مانده

بگو -به حرمت عهدی که بسته ایم قسم-

که مانده ای سر آن، حرمتی اگر مانده

شبیه غربت آن شب که پیش هم بودیم

دوباره نیز بیا قربتی اگر مانده

همیشه در پی هرکس به هر کجا رفتی 

به خود بیا و به من، غیرتی اگر مانده

بگو اگرچه نگاهت نگفته هم گویاست

بگو که می شنوم صحبتی اگر مانده

مـا از بـهـار دلـزده و رو گـرفــتــه ایـم

با برف های روی زمین خو گـرفته ایم

آرامش است چاره ی ما بـاد در گـذر

ماکشتی شکسته ی پهلوگرفته ایم

خورشید بر حوالی اقـلـیـم مـا مـتـاب

ماانس باهمین گل شب بوگرفته ایم

ماسالخورده ایم که دست ازمقاومت

بـرداشـتـیم و بر سر زانو گـرفـتـه ایـم

آقـا بـه شرط حـفـظ مـوازین قیام کن!

ما هرکه رفت سمت هیاهوگرفته ایم

زمـین زمـینه ی جـنـگ و زمان زمانه ی جنگ

شـده زمـیـن و زمــانــه پــر از بـهانه ی جنگ

پـرنـده ای کـه بــه امــیــد صــلــح مــی آمد

نشسته است چرا پس در آشـیـانه ی جنگ

تـو ! ای تـصـور آزادی ! ای تـــجــســم صــلح

که شعله می کشدازمشعلت زبانه ی جنگ

چــگـونـه اسـت کـه در مـنــطــق امــیــرانــت

دمـــی ســکــوت نــدارد دم  تــرانـه ی جنگ

نـشــانـده انـد یـتـیـمـان بـه گاهواره ی ظلم

بـه مـوی دخترکان می کشندشانه ی جنگ

خـــدا بــرای  زراعـــت زمــیــن بــه  آدم  داد

وجـب وجب همه را کاشـتـنـد دانـه ی جنگ

بیایـد آنکه گـشـایـد دری بـه سـاحـل صـلـح

در ایـن تلاطم دریــای بــی کــرانــه ی جنگ


بـه دنــبـال جـویـی احـساس می گردم نـگـاهت را

کـجـا گـم کـرده ای احـسـاس چـشمان سیاهت را

چـه مـشتاقانه افتادم به دام تو ولی افسوس

کـه صـیـادم نـدیـدی صـیـد در بـنــد نـگـاهت را

شکستم بارها دردست های سرد و سنگینت

چــشـیـدم بـارهـا زهــر زبــان خـیـر خـواهت را

خـداحـافـظ ولـی مـن دیـر فـهمـیدم که تنهایم

کـجـا از مـن جـدا کـردی رفــیـق راه , راهت را

خداحافظ به سبـک سال ها دوری ز چشمانت

ولـی لـطـفـا نـگـیـر از مـن نـگـاه گـاه گـاهت را

در ادامه یک سخنرانی از آقا درباره حافظ را آورده ام البته قسمت هایی در پرانتز ذکر شده است که خودم از صحبت های دیگر ایشان افزوده ام؛