خلاصه کتاب امامت و رهبری(شهید مطهری)
خلاصه متنی کتاب در ادامه:
طرح غلط مسأله
مطلب را این طور طرح مىکنند که ما مسألهاى داریم به نام حکومت؛ مىخواهیم ببینیم تکلیف حکومت از نظر اسلام چیست؟ آیا موروثى و تنصیصى است که هر حاکمى حاکم بعدى را تنصیص و تعیین کند و مردم هم هیچ حق دخالتى در امر حکومت نداشته باشند؟ مطابق این فلسفه اصلًا لزومى ندارد که حتى پیغمبر على را از جانب خدا تعیین کرده باشد، چون پیغمبر مىتوانست با وحى مطلبى را بیان کند. وحى حداکثر همین قدر دخالت مىکند که اى پیامبر! تو وظیفه دارى کسى را که صلاح مىدانى تعیین کنى و او هم براى بعد از خودش هرکسى را که صلاح مىداند انتخاب کند و همینطور تا دامنه قیامت. اگر امامت را به این شکلِ ساده و در سطح حکومت طرح کنیم و بگوییم امامت یعنى حکومت، آنوقت مىبینیم جاذبه آنچه که اهل تسنن مىگویند بیشتر از جاذبه آن چیزى است که شیعه مىگوید؛ چون آنها مىگویند یک حاکم حق ندارد حاکم بعدى را خودش تعیین کند بلکه امت باید تعیین کند، اهل حلّ و عقد باید تعیین کنند، مردم باید تعیین کنند، انتخاب او باید براساس اصول دموکراسى صورت بگیرد، حقى است مال مردم و مردم حق انتخاب دارند.
معنى امام
کلمه «امام» یعنى پیشوا. «پیشوا» مفهوم مقدسى ندارد. مورد اتفاق:«الْامامَةُ رِیاسَةٌ عامَّةٌ فى امورِ الدّینِ وَ الدُّنْیا»
شؤون رسول اکرم صلى الله علیه و آله
1. احکام و دستورات الهى را بیان مىکرد. یک سخن پیغمبر فقط وحى الهى است. در اینجا پیغمبر هیچ اختیارى از خود ندارد. 2. قاضى میان مسلمین بود. حالا اگر یک مورد استثنائى باشد مطلب دیگرى است ولى به طور کلى قضاوتهاى پیغمبر براساس ظاهر است همانطورى که دیگران قضاوت مىکنند، منتها در سطح خیلى بهتر و بالاتر.
3. رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود. اگر فرمانى بدهد غیر از فرمانى است که طى آن وحى خدا را ابلاغ مىکند. خدا به او اختیار چنین رهبرى را داده و این حق را به او واگذار کرده است. او هم به حکم اینکه رهبر است کار مىکند و لهذا احیاناً مشورت مىنماید.
شؤون امام
1. امامت به معنى رهبرى اجتماع: همین ریاست عامّه است؛ در همین جاست که مسأله خلافت به آن شکل مطرح است. اگر مسأله امامت در همین حد مىبود (یعنى سخن فقط در رهبر سیاسى مسلمین بعد از پیغمبر بود) انصافاً ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار مىدادیم نه اصول دین؛ شیعه دو مسأله دیگر مىگوید که اصلًا اهل تسنن به این دو مسأله در مورد احدى قائل نیستند، نه اینکه قائل هستند و از على علیه السلام نفى مىکنند.
مسأله امامت از جنبه زعامت و حکومت این است که حالا که بعد از پیغمبر مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیّى براى خود معین کرده است که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایى است، دیگر جاى انتخاب و شورا و این حرفها نیست. گذشته از اینکه چون على علیه السلام به مقام امامت- به این معنى که عرض مىکنم- تعیین شده است قهراً مقام زعامت دنیوى هم شأن او خواهد بود، پیغمبر براى همین مقام هم تصریح کرده است. سخن از حکومت به آن معنا که امروز مطرح است در وقتى مطرح است که ما فرض کنیم امامى در دنیا وجود نداشته باشد یا مثل زمان ما امام غائب باشد، والّا با وجود و حضور امام در سطحى که شیعه مىگوید تکلیف مسأله حکومت خود به خود روشن شده است.
2. امامت به معنى مرجعیت دینى: اهل تسنن براى هیچ کس چنین مقامى قائل نیستند. اهل تسنن حرفشان این است که دستورات اسلام هرچه بود همان بود که پیغمبر به صحابهاش گفت. اینجاست که مسأله قیاس وارد مىشود. شیعه مىگوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحى کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص براى مردم بیان کرد. پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه، آنهایى نبود که به عموم مردم گفت، بسیاری را به شاگردی خاص گفت، این شاگرد خاص هم مؤیَّد به تأیید الهى بود. پس این، مرتبه دیگرى است براى امامت.
مسأله رجوع به قیاس از اینجا ناشى مىشود که مىگویند کتاب و سنت براى بیان احکام وافى نیست؛ چون وافى نیست، برویم دنبال قیاس. نه، آنقدر از پیغمبر به طور مستقیم یا غیرمستقیم به وسیله اوصیاى ایشان سنت رسیده است که با مراجعه به کلیات این سنت، نیازى به قیاس نیست. این است روح امامت از نظر دینى. اسلام فقط یک مسلک نیست که بعد از آنکه مبتکر آن مسلک ایدئولوژىاش را پدید آورد بگوید حالا این مکتب براى اجرا حکومت مىخواهد، حکومت را چکار کند. اسلام یک دین است.
3. امامت به معنى ولایت: امامت، درجه و مرتبه سومى دارد که اوج مفهوم امامت است. این مسأله، مسأله «انسان کامل» و به تعبیر دیگر حجّت زمان است. از جمله مقامات او تسلطش بر ضمایر یعنى دلهاست، بدین معنى که او یک روح کلى است محیط بر همه روحها. مسأله ولایت در شیعه معمولًا به آن معناى خیلى به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنى حجّت زمان که هیچ زمانى خالى از حجّت نیست. اهل تسنن (غیر از وهّابیها) این مقام را فقط براى پیغمبر اکرم قائل هستند و براى غیر پیغمبر براى احدى در دنیا چنین علوّ روحى و احاطه روحى قائل نیستند. ولى این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را مىگوییم.
امامت در قرآن
1. إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ
2. یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه
3. الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِینا
1.روز بعثت
2.روز فتح مکه
3.روز قرائت سوره برائت به وسیله امیرالمؤمنین در منى
4.بیان شیعه
1. از جنبه تاریخى: در غدیرخم نازل شده است.
2. از جنبه قرائن موجود در آیه
اختلاف کامل و تمام با یکدیگر اختلاف کیفى و کمّى است
4. إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا
5. وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِین
این است که شیعه بر این اساس استدلال مىکنند که امکان ندارد امامت به کسانى برسد که دورانى از عمرشان را مشرک بودهاند.
6. وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه
شاید سرّ اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلایل ذکر کرده این است که هر آدم بىغرضى مطلب را بفهمد ولى نخواسته مطلب را به صورتى درآورد که آنهایى که مىخواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید. در میان تمام دستورات اسلامى هیچ دستورى نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیت خاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصّباتى که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگى بسیار کمى براى این مطلب به چشم مىخورد.
امامت در کلام
هیچ مسألهاى نیست که لااقل صورت کلى آن در کتاب و سنت وجود نداشته باشد. کلىِ مسائل آمده است، مصداق را باید کشف کرد. اجتهاد از نظر شیعه همین است یعنى کلیات اسلام کافى است، مجتهد باید کلیات را بر جزئیات تطبیق کند. ولى قیاس این است که حتى کلیات هم کافى نیست، باید با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور تخمینى حکم را استنباط کرد. بنابراین علماى شیعه مىگویند که ما و شما هر دو اعتراف داریم که پیغمبر اکرم در آن 23 سال نتوانست تمام احکام اسلام را ولو به صورت کلى براى مردم بیان کند. شما مىگویید رسول اکرم همینطور رها کرد و رفت. ما مىگوییم این طور نبوده بلکه به همان دلیل که پیغمبر صلى الله علیه و آله مبعوث شد، از جانب پیغمبر افرادى معین شدند که جنبه قدسى داشتند و پیغمبر اکرم تمام حقایق اسلام را براى اولین آنها یعنى على علیه السلام بیان کرد و آنان آماده بودند که به تمام سؤالات جواب بدهند. علماى شیعه این مطلب را با تعبیر «لطفٌ» بیان کردهاند یعنى لطف الهى، و مقصود این است که این مسأله براى هدایت بشر مفید است؛ چون راه بشر به سوى او بسته است لطف الهى ایجاب مىکند که از آن سو عنایتى بشود؛ همان طور که در مورد نبوت مىگویند لطفٌ. پس این یک اصل از اصول شیعه که تقریباً مىتوان گفت دلیل عقلى شیعه در باب امامت است. شکل کلامى قضیه این است که از خدا شروع مىکنند مىگویند امامت لطفى است از جانب خدا؛ چون لطف است پس باید وجود داشته باشد و چون چنین لطفى بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص باشد زیرا این امر [یعنى عصمت] موضوعى نیست که تشخیصش با مردم باشد. به اینجا که مىرسند، پله چهارمى را باید طى کنند: مىگوید: «وَ هُما مُخْتَصّانِ بِعَلِىٍّ» ایندو [یعنى معصوم بودن و منصوص بودن] از مختصات على علیه السلام است.
امامت در سنت
بیان عصمت
انّى تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى
مانند پیغمبر، معصوم از خطا و لغزش و گناهاند. عصمت یک امر نسبى است. ماهیت عصمت از گناه، برمىگردد به درجه و کمال ایمان.
تعیین شخص
1. سَلِّموا عَلى عَلِىٍّ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنین
2. انْتَ الْخَلیفَةُ بَعْدى
3. مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه
4. یوم الانذار: بعد از من تو وصى و وزیر و خلیفه من خواهى بود.
5. ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم: فرمود: این که چه کسى بعد از من باشد، با من نیست با خداست
6. انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسى الّا ا نَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى
امامت و نبوت
در مورد مسأله امامت، آنچه که در درجه اول اهمیت است مسأله جانشینى پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین، منهاى وحى. اساس مسأله در باب امامت، آن جنبه معنوى است. امامان یعنى انسانهایى معنوى مادون پیغمبر که از طریقى معنوى اسلام را مىدانند و مىشناسند. مادون به معنای مقام کمتر نیست. خیلى از انبیا اصلًا امام نبودهاند. انبیاى اولوالعزم در آخر کار به امامت رسیدهاند.
امام از بیان امام
امام علی:
اللَّهُمَّ بَلى لاتَخْلُو الْارْضُ مِنْ قائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ امّا ظاهِراً مَشْهوراً وَ امّا خائِفاً مَغْموراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّناتُهُ وَ کَمْ ذا وَ ایْنَ؟ اوُلئِکَ- وَ اللَّهِ- الْاقَلّونَ عَدَداً وَ الْاعْظَمونَ عِندَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّناتِهِ حَتّى یُودِعوها نُظَرائَهُمْ وَ یَزْرَعوها فى قُلوبِ اشْباهِهِمْ، هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقیقَةِ الْبَصیرَةِ وَ باشَروا رَوْحَ الْیَقینِ وَ اسْتَلانوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفونَ وَ انِسوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِابْدانٍ ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْاعْلى فرمود: آرى، زمین هرگز خالى از حجت نیست، حال یا حجت ظاهر در میان مردم و یا حجت مکتوم؛ هست ولى مردم او را نمىبینند، از نظرها پنهان است. به وسیله همان حجتهاست که خداوند دلایل خود را در میان مردم حفظ و نگهدارى مىکند و آنها هم آنچه را مىدانند، این بذرها را در دل اشباه خودشان (که آنها نیز مانند خودشان هستند) مىکارند و مىروند. چنین نیست که نکارند و بروند یعنى چنین نیست که من آنچه دارم نگفته بگذارم و بروم.
امام صادق:
انَّ الْارْضَ لاتَخْلو الّا وَ فیها امامٌ زمین هیچگاه خالى از امام باقى نمىماند.
امام رضا:
وَ امْرُ الْامامَةِ مِنْ تَمامِ الدّینِ امر امامت جزء متمّمات دین است وَ لَمْ یَمْضِ حَتّى بَیَّنَ لِامَّتِهِ مَعالِمَ دینِهِمْ و پیغمبر نرفت مگر اینکه نشانههاى دین را براى مردم بیان کرد و راهشان را روشن نمود وَ اقامَ لَهُمْ عَلِیّاً عَلَماً. مَنْ زَعَمَ انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتابَ اللَّهِ اگر کسى بگوید خدا دینش را کامل نکرده بر ضد قرآن سخن گفتهوَ هَلْ یَعْرِفونَ قَدْرَ الْامامَةِ وَ مَحَلَّها مِنَ الْامَّةِ فَیَجوزَ فیهَا اخْتِیارُهُمْ کسانى که مىگویند امامت انتخابى است، آیا اصلًا مىدانند امام یعنى چه؟ انَّ الْامامَةَ اجَلُّ قَدْراً وَ اعْظَمُ شَأْناً وَ اعْلى مَکاناً وَ امْنَعُ جانِباً وَ ابْعَدُ غَوْراً مِنْ انْ یَبْلُغَهَا النّاسُ بِعُقولِهِمْ اوْ یَنالوها بِارائِهِمْ امامت از حد فکر مردم بالاتر است تا انتخابى باشد. مسألهاى را باید گفت «انتخابى» که واقعاً تشخیصش با مردم است.
- ۹۳/۰۲/۲۷
خدا قوت
تلخیص کتاب با زبان رسا به نظرم برای کسانی که وقت یا حوصله ی زیادی برای مطالعه ندارند می تونه خیلی کمک خوبی باشه . یادمه حاج آقای قرائتی بارها تو صحبت هاشون به این نکته تأکید داشتند ...
به نشر این نوع نوشته در وبلاگ ایده ی بسیار خوبیه...